جدول جو
جدول جو

معنی چشمه علیوان - جستجوی لغت در جدول جو

چشمه علیوان(چَ مَ عَ)
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد که در 32 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی راه شوسۀ قدیمی مشهد به قوچان واقع است. جلگه و سردسیر است و 62 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمه حیوان
تصویر چشمه حیوان
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، چشمۀ حیات، آب حیات، چشمۀ زندگی، نوشاب، چشمۀ خضر، عین الحیات، چشمۀ الیاس، آب بقا، آب خضر، جان فزا، جان افزا، ماالحیاة، آب حیوان، شربت حیوان، چشمۀ نوش برای مثال ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی ست (سعدی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ سُ لَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمۀ آبیست در حوالی دو ساری جیرفت که در زیر سنگ سفیدصلبی واقع است، 6 سنگ آب از آن چشمه جاری میباشد و جریان آب چشمه از مشرق به مغرب است. گویند قدمگاه حضرت سلیمان است و بعقیدۀ اهالی چهل قدمگاه در آنجا میباشد که سکنه بزیارت آن محل می آیند و نذر و قربانی میکنند و خون قربانی را در آب میریزند، اگر مارها و ماهیهای آب از آن خون بخورند، بزعم اهالی نذرشان قبول شده است و حاجتشان برآورده میشود و الا فلا، بالای یکی از این زیارتگاه ها که مشهور و موسوم به سید محمد است در قلۀ کوهی در مسافت بیست قدم بر سنگ صورت انسان و حیوان رسم و حجاری شده و ظاهراً یکی از پرستشگاههای قدیم بوده است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 335)
ده کوچکی است از دهستان دیناران بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 20 هزارگزی جنوب باختر اردل واقع شده و 35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ حَیْ / حِیْ)
آب حیوان. (ناظم الاطباء). چشمه ای است که هر کس از آب آن بخورد زندۀ جاوید می شود و خضر پیغمبر از آن آب خورده است. مرادف چشمۀ خضر. (از فرهنگ نظام). کنایه از آب حیات و آب زندگی. چشمۀ حیات. چشمۀ زندگی:
سخای او به چه ماند؟ به معجز عیسی
لقای او به چه ماند؟ به چشمۀ حیوان.
فرخی.
از دو رخ تو نور برد چشمۀ خورشید
وز دو لب تو طعم برد چشمۀ حیوان.
قطران.
گر تو خود گوسفند او باشی
بخوری آب چشمۀ حیوان.
ناصرخسرو.
چاشنی گیران از چشمۀ حیوان گوئی
شربت شاه سکندر سیر آمیخته اند.
خاقانی.
کآب جگر چشمۀ حیوان اوست
چشمۀ خورشید نمکدان اوست.
نظامی.
چگونه چشمۀ حیوان بدست آرم بدین وادی
که اندر قعر تاریکی چو اسکندر فروماندم.
عطار.
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار
که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی است.
سعدی.
تشنۀ سوخته بر چشمۀ حیوان چو رسد
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد.
سعدی.
رجوع به چشمۀ حیات و چشمۀ خضر و چشمۀ زندگی شود، کنایه از لب و دهان معشوق:
بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده ست
این تشنه که میمیرد بر چشمۀ حیوانت.
سعدی.
چه گویم آن خط سبز و دهان شیرینت
بجز خضر نتوان گفت و چشمۀ حیوان.
سعدی
لغت نامه دهخدا